همسر عزیز و مهربانمهمسر عزیز و مهربانم، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
آناد خانوم یعنی خودمآناد خانوم یعنی خودم، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
اون عصرِ پاییزی قشنگاون عصرِ پاییزی قشنگ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
میوه ی بهشتیِ خونه ی مامیوه ی بهشتیِ خونه ی ما، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه سن داره

سلام روزهای آینده

بهمن 97 برام خیلی بد بود،بعد از اون چند ماهی طول کشید که خودم رو جمع و جور کنم، ولی امیدوارم که بتونم اون خاطررو با یه خاطره ی خوب جایگزین کنم

شنبه ی برفی

امروز شنبست و آخرین شنبه ی آبان ماه هم هست از هفته ی پیش میدونستیم که امروز برف میاد صبح که از خواب بیدار شدم و بیرون رو که نگاه کردم دیدم که شروع کرده به باریدن و تا همین حالا که ساعت شده 4.5 عصر هنوز بارش ادامه داره و به شدت هم هوا سردِ!! برنامه ی اقدامهام ادامه داره و دیگه واسه این ماه تموم شد چون دیگه روزای طلاییم تموم شد،  و با امیدواری باید منتظر هفته ی بعد وایستم و ببینم که آیا باردار هستم یا نه! علائمم که مثل ماههای قبلِ و البته سر بارداری قبلیم هم علائم جدیدی نداشتم و فقط وارد سیکل نشدم و فهمیدم که دارم مامان میشم، ایشالله که این یکی هم به زودی بیاد تو دلم بشینه ولی سالم رشد کنه و اون قلب کوچولوی د...
25 آبان 1398

سالگرد اون عصر پاییزیِ قشنگ

دیروز یکشنبه 12 آبان بود و سالگرد آشنایی   من و همسر بود و اون عصر خیلی خیلی قشنگ پاییزیمون، شدیم 10 ساله و امروز میشه اولین روز در 11 امین سال آشناییمون با هم ... خیلی زود گذشته و وقتی به این 10 سالی که گذشته نگاه میکنم میبینم که چقدر ما ماجرا از سر گذروندیم و چقدر اتفاقای خوب و بد واسمون افتاده! رسماً باهم بزرگ شدیم.. چند روز نگرانی یقم رو ول نمیکرد! یه مشکلی واسه همسر پیش اومده بود که رسماً رفته بود رو اعصابم و بالاخره که دیروز از خر شیطون اومد پایین و راضی شد رفت دکتر و دکتر هم که معاینه کرده بود گفت که چیز مهمی نیست  و راهکار داده بود و بالاخره بعد از یه هفته من یه نفس راحتی کشیدم و سطح اضطرابم ...
13 آبان 1398

شنبه ی آبان ماهیِ سال 98

سلام.. امروز اولین شنبه ی آبان ماهِ سال 1398ِ! یه شنبه ی پاییزیِ تمام عیار.. بارونی و سرد.. ولی واسه من خیلی خوش آیندِ، 25 ام مهر رفتیم سفر و 30 ام برگشتیم.. چند روز عالی.. واقعا خیلی خوش گذشت و 6 روز بی دغدقه گذشت.. حیف که زود تموم شد... ولی خب چه میشه کرد که زندگی عینِ یه روخونست که هیچ وقت واینمیسته اگه قرار باشه وایسته تبدیل به مرداب و گنداب میشه این ماییم که باید تغییررو بپذیریم و باهاش هم گام شیم و ازش جا نمونیم.. خلاصه اینکه ما از سفر برگشتیم ولی سفر از ما برنگشته!! قرار بود که 28 تا 29 مهر وارد سیکل این ماهم شم ولی هنوز خبری نیست و احتمال میدم بخاطر مشکلی که ماه گذشته داشتم یکم وضعیتم جا...
4 آبان 1398
1